عشق
86/11/17 :: 6:1 عصر
یاحق
ما به هم نمی رسیم
من می گویم.
من باغم سنگین غم بردوشم
چشم به آسمان دوخته ام
وتو
باحسرت یک دوستت دارم تاابد
چشم درچشم من دوخته ای-
چیزی که اززبانم نمی یابی
شاید
جستجو می کنی
درچشمانم.
می گویم:
زندگی یعنی
اسیرحادثه ها بودن
اسیر.
می گویی:
وعشق؟
می گویم:
عشق،
حادثه ست.
می گویی-
باقطره اشکی ازرضایت-
وتواسیرعشقی؟
می گویم:
هرحادثه ای
حادثهء پیشین را
خاطره ای خواهدکرد-
فقط
یک خاطره.
بابغض التماس-
می گویی
می خواهی آخرین حادثهء زندگیم باشی.
دلم به درد می آید-
می گویم:
ولی افسوس-
آخرین حادثهءهرزندگی مرگ است.
سکوتی
گلوی هردوی مارامی فشرد.
هیچ وقت
زیربارفشارنرفته گلویم-
می گویم:
دست من کوتاه است
برای رسیدن به دست تو
مااسیرحادثه ایم
اسیر.
تندبادسردی ست
حرفهایم
دروجودت طوفانی به پا می کند.
ولی،توچه آرامی.
تحمل این هوای سردراندارد
ابرپربارچشمانت
می بارد-
وچه سخت بارانی.
من چه سردم
تحمل این هوای سردراندارد
ابرپربارچشمانت
می بارد.
ولی افسوس
ما اسیرحادثه ایم
اسیر
خانه
:: کل بازدیدها :: :: بازدید امروز :: :: بازدید دیروز ::
:: پیوندهای روزانه:: :: درباره خودم :: :: اوقات شرعی ::
پارسی بلاگ
پست الکترونیک
شناسنامه
RSS
29740
29
0
:: لینک به وبلاگ ::
:: دوستان من ::
جوک:: لوگوی دوستان من ::
:: وضعیت من در یاهو ::
:: اشتراک در خبرنامه ::
:: مطالب بایگانی شده ::